آیت الله العظمی بهاءالدینی

اجازه بدهید قبل از پرداختن به خاطره، در خصوص این ایام و نظر حضرت امام(ره) در باره ی مقام شامخ صدیقه ی طاهره(س) توضیح کوتاهی بنویسم.

برخی از وبلاگ نویسان محترم با بزرگنمایی نظر برخی افراد در خصوص حضرت زهرا(س) قصد دارند این طور وانمود کنند که جمهوری اسلامی قصد کمرنگ کردن شهادت حضرت صدیقه ی طاهره(س) را دارد. حال آن که اگر به خود بیایند و کمی بیاندیشند، در خواهند یافت که اساساً ایام فاطمیه در زمان قبل از انقلاب جز برگزاری چند روضه ی زنانه و یا یکی دو شب روضه ی مردانه، چیزی نبود و از برکت انقلاب ـ که خود متبرک به نام مبارک حضرت زهرا(س) و ذریه ی پربرکت اوست ـ اینچنین ایام فاطمیه رنگ و بوی حزن و اندوهی به سان عاشورا گرفته است.

از خاطرمان نرود که تقویم های پیش از انقلاب، از روز شهادت حضرت به عنوان وفات یاد می کردند و این امام امت(ره) بود که دستور داد این روز را شهادت بنویسند.

از خاطرمان نرود که خمینی(ره) با تمام وجود راه مادر گرانقدرش را ادامه داد و در حالی که بسیاری از علما در آن زمان از ریخته شدن یک قطره خون از دماغ کسی وحشت داشتند، به پهلوی شکسته و خون به ناحق ریخته ی مادر اقتدا کرد و مردانه در برابر ظلم ایستادگی نمود. این سیره ی فاطمه(س) است نه این که گوشه ای بنشینیم و فقط توصیه کنیم که باید برای فاطمه زهرا(س) چنین و چنان گریه و عزاداری کنیم. او زهرایی بودن را به منصه ی ظهور رساند و عملیاتی کرد.

این فریاد مظلومیت زهرا(س) بود که از حلقوم خلف صالحش به در آمد و آنچنان نیرویی در رگ های منجمد مردم این سرزمین دوانید که کوچک و بزرگ و زن و مرد را به تحرک واداشت تا بساط ظلم را ریشه کن کردند و مردانه در مقابل تجاوز رژیمی که تا بن دندان مسلح بود و از جانب قاطبه ی مستکبران عالم حمایت می شد، ایستادند. روح زهرایی یعنی این. والا فقط در گوشه ای نشستن و گریه کردن و وقت عمل، هزار توجیه صف کردن، هنر نیست.

حال مدعیان دیگر بیایند و بگویند آنان چگونه به زهرا(س) اقتدا کردند؟!

وقتی در بیانات برخی علما و مراجع سیر می کردم، هیچ نظری را به این رسایی و شیوایی و هیچ بیانی را آموزنده تر و درس پذیرتر از این جملات کوتاه در وصف آن نادره ی خلقت ندیدم. شما هم بخوانید و استفاده ببرید:

امام خمینی(ره):

«من راجع به حضرت صدیقه(س) خودم را قاصر می دانم ذکری بکنم. فقط اکتفا می کنم به یک روایت که در کافی شریفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است که حضرت صادق(ع) می فرماید: فاطمه(س) بعد از پدرش 75 روز زنده بودند. در این این دنیا بودند و حزن و شدت بر ایشان غلبه داشت و جبرئیل امین می آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت می کرد و مسائلی از آینده نقل می کرد.

... مسئله ی آمدن جبرئیل برای کسی یک مسئله ی ساده نیست. خیال نشود که جبرئیل برای هر کسی می آید و امکان دارد بیاید ... حتی در باره ی ائمه(ع) هم من ندیده ام که وارد شده باشد این طور که جبرئیل بر آن ها نازل شده باشد. فقط این است که برای حضرت زهرا(س) است که جبرئیل به طور مکرر در این 75 روز وارد می شده و مسائل آتیه ای که بر ذریه ی او می گذشته است، این مسائل را می گفته است و حضرت امیر(ع) هم ثبت می کرده است و شاید یکی از مسائلی که گفته است راجع به مسائلی است که در عهد ذریه ی بلند پایه ی او حضرت صاحب الامر(عج) است]و[ برای او ذکر کرده است ] و ممکن است[ که مسائل ایران جزو آن مسائل باشد. ما نمی دانیم ممکن است.

در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه ی فضایلی که برای حضرت زهرا(س) ذکر کرده اند با این که آن ها هم فضایل بزرگی است، این فضیلت را من بالاتر از همه می دانم.

عموم مستضعفین باید به هم بپیوندند و ریشه ی فساد را از کشورهای خود قطع کنند. هان ای مظلومان جهان! ... به خود آیید و از هیاهو و عربده ی آمریکا و سایر زورمندان تهی مغز نهراسید و جهان را بر آنان تنگ کنید و حق خود را با مشت گره کرده از آنان بگیرید!

سلامت و صلح جهان؛ بسته به انقراض مستکبرین است.»

و اما خاطره: 

در ایام ارتحال حضرت امام(ره) می خواستم خاطره ای را نقل کنم ولی در هنگام نگاشتن پست مربوطه، فراموش کردم. شاید خالی از لطف نباشد که در این مجال آن خاطره را نقل کنم.

روزی به اتفاق جمعی از همکاران خدمت حضرت آیت الله العظمی بهاءالدینی(ره) رسیدیم. ایشان با همان صفا و صمیمیتی که هرگز تا پایان زندگیشان ذره ای از آن کم نشد و با سادگی ای کم نظیر ما را به حضور پذیرفتند. در گوشه ی حیاط منزل محقرشان فرشی افتاده بود و آقا هم به شیوه ی خاصی که همیشه چهارزانو می نشستند، در کنار سماور نشسته بودند. اگر اشتباه نکنم بهار بود و هنوز هوا به گرمی تابستان قم نگراییده بود. بعد از صحبت ها و نصایح اخلاقی که فرمودند، با توجه به دوستی دیرینه ای که از زمان طلبگی حضرت امام و ورودشان به قم بین این دو بزرگوار برقرار بود، از ایشان درخواست کردیم که خاطره ای از امام برایمان بگویند. ایشان با همان لهجه ی غلیظ قمی فرمودند:

امام اهل عمل بود. این طور نبود که فقط حرف بزند و موقع عمل حضور نداشته باشد. یک روز فردی به مدرسه فیضیه آمده بود و در کنار حوض ایستاده بود و علیه شیخ ما (شیخ عبدالکریم حائری یزدی؛ موسس حوزه ی علمیه قم) با حرارت صحبت می کرد و عده ای هم دورش جمع شده بودند. ناگاه امام از راه رسید. وقتی متوجه شد این فرد به استادش دارد جسارت می کند، جلو رفت و آنچنان سیلی محکمی به گوش او نواخت که عینکش به زمین پرت شد. عینکش را برداشت و فرار کرد و دیگر در فیضیه پیدایش نشد.

در زمان رضا خان هم که قضیه ی کشف حجاب پیش آمده بود، فرماندار قم به بزرگان شهر نامه نوشته و ایشان را به مجلس جشنی دعوت کرده بود، تا به اتفاق همسرانشان در این مجلس شرکت کنند. جوّ آنقدر خفقان آور بود که همه ی نفس ها در سینه حبس شده بود. در حجره به اتفاق امام نشسته بودیم. امام فرمود: اگر از ما دعوت کنند، ما باید چه کنیم؟ هیچ کس جوابی نداشت. و امام بلافاصله جواب داد: ما نمی رویم. هر چه می خواهد بشود. این جواب در آن جوّ خفقان آور خیلی جرأت می خواست.

بعد از انقلاب هم وقتی امام به قم تشریف آوردند، یک شب در همین حسینیه مهمان ما بودند. خدمتشان عرض کردم: آقا کاری که شما کرده اید کار بسیار بزرگی است. ولی آیا فکر نمی کنید برای این کار کمی زود بود؟! امام فرمودند: فلانی! همه ی عالم به دست من است ولی من در اختیار خود نیستم.

(چون از زمان این خاطره مدت زمان زیادی می گذرد، به جز خاطره ی آخر که عین جملات حضرت آیت الله بهاءالدینی است، مابقی نقل به مضمون است.)

ازخداوند برای آن دو بزرگوار علوّ درجات و همسفرگی با مادر بزرگوارشان حضرت صدیقه ی طاهره(س) آرزومندم.