دلشوره ی پنهان در یک پیامک

پیامک رسید:

"اخبار فوری / حمله ی مزدوران آل سعود به مراسم عزاداری حضرت زهرا در بحرین"

و من مات و مبهوت ماندم، خدایا چه کاری از دست من ساخته است؟! رسولت فرمود که اگر در گوشه ای از این دنیای پهناور مسلمانی فریاد "یا للمسلمین" سر دهد بر دیگر مسلمانان واجب است که او را یاری کنند. اما من با این دست بسته برای هم کیشانم چه کاری می توانم انجام داد! جز دعا!

امیدوارم به حق این شب عزیز به زودی این پیامک برای همه ارسال شود:

"اخبار فوری / با شکست مفتضحانه ی مزدوران آل خلیفه، جنایتکاران آل سعود دست از پا درازتر از بحرین گریختند. یا مهدی"

در این شب شهادت بانوی دو عالم و با این غم مضاعف، مثنوی جدید برادر عزیزم سید حمید برقعی مرا تسکین داد. شاید شما را هم.

یا حبیب الباکین

جنگجویی خسته ام بعد از نبردی نابرابر

پیش رویش پشته ای از کشتهء همسنگرانش

                                                 (منزوی)

*** 

تقدیم به حماسه برادران بحرینی ام

 ***

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است

مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است

ساحل خفته پر از لولو مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است

لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی است

(دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی است)

با شماییم که خود را خبری می دانید

و زمین را همه ارث پدری می دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید

فخر کردید که هم کاسهء نمرود شدید

گرد باد آتش صحراست بترسید از آن

آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است

خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می آید

دیگر از خرد و کلان معجزه بر می آید

سنگ این قوم که سجیل شود می فهمید

آسمان غرق ابابیل شود می فهمید

پاسخت می دهد این طایفه با خون اینک

ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

هان!بخوانید که خاقانی از این خط گفته است

شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته است

هان بترسید که این لشکر بسم الله است

هان بترسید که طوفان طبس در راه است

 ***

 یا محمد(ص)! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم

روز خوش بی تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه ها بی تو دمادم سنگ است

یا محمد(ص)! دل این قوم برایت تنگ است

*** 

بانگ هیهات حسینی است رسیده از راه

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

خرمن سبز فلک

خرمن سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو

سال، نو شد. بی آن که از کسی اجازه بگیرد. سال ها به همین منوال گذشته و می گذرد. چند صباحی است که فرصت به روز کردن وبلاگ را نداشتم، به خاطر تراکم کاری پایان هر سال و به خاطر یکی دو سفری که در ایام نوروز قسمت شد.

نوروز را دوست دارم چون یاد آور خاطرات شیرین کودکی است. متاسفانه انسان وقتی بزرگ می شود، روزهای خاطره انگیزش به مرور کم تر می شود. یادم می آید در زمان کودکی، یک سال برایمان واقعا یک سال بود. فصل ها سر جایشان بودند. میوه های نوبرانه، زنگ آغاز هر فصل بود و آب و هوا، حتی برای ما قمی ها که اغلب دو فصل داریم، بیانگر رنگ و بوی آن فصل. ولی امروزه دیگر سال ها برایمان خیلی کوتاه شده، دیگر میوه ی نوبرانه ای نیست. به مدد یخچال و فریزرها و گلخانه ها، هر موقع از سال هر میوه ای که بخواهی فراهم است. کسی دلش برای میوه ای تنگ نمی شود. نوروز بوی نویی نمی دهد. آخر، سال به دوازده ماه در خانه ها، خانه تکانی است. کسی برای میهمان ها اتاق جداگانه ای فراهم نمی کند، چون خیلی همت کنند، برای خودشان جای خوابی داشته باشند.

یادش به خیر سال هایی که با مادرم برای خرید عید می رفتیم و همیشه مادرم، کفش و کت و شلوار را چند شماره بزرگ تر برایم می خرید، که لااقل در طول یک سال آینده، دیگر نیازی به خرید نداشته باشم. یادم نمی رود گلوله های پنبه ای را که در داخل کفشم می گذاشت تا اندازه ی پایم شود و در حال راه رفتن لق لق نزند. یا آستین ها و پاچه های تا خورده ای که در طول سال مرتب از مقدار تایش کم می شد تا این که اندازه ی تنمان می شد.

کودکان امروز دیگر لذت لباس نو خریدن را نمی چشند و این کار برایشان به یک عمل روتین و روز مره بدل گردیده است. کودکان امروز دیگر بوی عید را به خوبی قدیم استشمام نمی کنند. از بس خانه ها پُر دیسیپلین و منظم است و مادران روزی نیست که دستمال به دست به دنبال گرد و خاک نشسته بر گوشه و کنار خانه نگردند. کودکان امروز عیدی دوهزارتومانی را با بی رغبتی قبول می کند چرا که از مفهوم عید و عیدی دادن چیزی درک نمی کنند. شاید بگویند که ارزش پول کم شده ولی مگر عیدی های قدیم چقدر ارزش داشت؟ من به خاطر دارم که نان سنگک ۱۵ ریال بود و کسانی بودند که به ما عیدی ۱۰ ریالی می دادند. یعنی حتی به اندازه ی یک نان سنگک هم نبود، ولی با چه ذوق و شوقی می گرفتیم و شب به شب آن ها را بازشماری می کردیم.

لذت نوروز قدیم در این بود که تمام مراسمش منحصر به فرد بود و بی لذتی امروزش به این خاطر است که چیز منحصر به فردی در آن مشاهده نمی شود جز دید و بازدید آن که در طول سال کمتر میسر می شود.

به قول شاعر:

اگر ژاله هر قطره ای دُر شدی

چو خر مهره بازار از او پُر شدی

اگر قرار بود تمام قطرات شبنم به دُر تبدیل شوند، دیگر دُر ارزش خرمهره را هم نداشت. و این بلایی است که ما بر سر نوروز آوردیم.

بگذریم و اما بعد:

علی رغم تمام آن چیزهایی که در بالا گفتم، نوروز را به شما عزیزان تبریک و تهنیت می گویم و امیدوارم در سایه ی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سالی پر بار و مفید در پیش رو داشته باشید.

به خاطر این غیبت چند روزه عزیزانی پیام هایی برای من گذاشته بودند که من فرصت خواندنشان را پیدا نکرده بودم به همین دلیل از همه ی ایشان عذر تقصیر می خواهم.

در آخر هم باید مطلبی را عرض کنم که برادر یا خواهر محترمی چندین پیام پی در پی در بخش نظرات مطالب قبلی گذاشته اند و در آن از الفاظ ناشایستی استفاده کرده و مرتب هم من را تهدید کرده اند که اگر منطق دارم، نظرات ایشان را تایید کنم که همگان آن را ببینند. من قبل تر به کسانی که منطق شان فحش و بد و بیراه است این نکته را گوشزد کرده بودم که نظراتشان را برای مشاهده ی عموم تایید نخواهم کرد. این شخص ان شاء الله محترم هم اگر می خواهند نظرشان تایید شود، مودبانه و به دور از هر گونه توهین و لفظ ناشایستی حرف شان را بزنند، آن وقت اگر من تایید نکردم می توانند رجز بخوانند.

جالب تر این که در همان نظراتی که با کلمات آنچنانی تزیین شده، مرتب هم از امام زمان (عج) مایه گذاشته و نام مبارک ایشان را درج کرده اند که جای بسی تاسف دارد.

سالی خوب و سرشار از موفقیت در پیش رویتان باد!