نوروزتان پیروز!

نوروز

میلاد رسول رحمت و قبله ی راستگویان (درود خدا بر آنان باد)

این مطلب یک خاطره است که قبلا نیز آن را در وبلاگ گذاشته ام. مناسب حال و هوای این روزهاست. اگر فرصت کردید حتما بخوانیدش و نظر بدهید.

شعبان (۲)سال قبل، خدا توفیق داد به اتفاق خانواده به عمره مشرف شدیم. (خدا قسمت رفته و نرفته بفرماید!) یک روز با نقشه ای که از قبرستان مقدس بقیع در اختیار داشتم، به اتفاق پسرم حسن راهی این مکان مطهر شدیم. در حال توضیح قبرها از روی نقشه برای پسرم بودم. چون به جز مزار مطهر ائمه ی بقیع که برای ما شیعیان کاملاً معروف و شناخته شده است، دیگر قبور را باید از روی نقشه تشخیص داد. هیچ نشان و علامتی که دال بر معرفی صاحب قبر باشد، وجود ندارد. در همین اثناء یک عرب سیاه پوست با اندامی تکیده و لاغر به من نزدیک شد و خواهش کرد که برای او هم قبور را توضیح دهم. با کمال میل پذیرفتم و این آغازی شد برای یک دوستی کوتاه و البته صمیمانه.

او آنقدر با اطلاع و با سواد بود که من هر قبری را برایش معرفی می کردم، به اندازه ی دو سه خط از تاریخچه اش توضیح می داد که مثلاً چه زمانی متولد شده، چه زمانی و چگونه از دنیا رفته و ...

ابتدا برای من تعجب آور بود که چرا فردی با این میزان اطلاع، این قدر این قبرستان برایش ناآشنا و گنگ است، که خودش لب به سخن گشود و گفت که اهل سودان است. با این که برادرش در مدینه زندگی می کند، ولی به هیچ وجه با اینجا آشنا نیست. از این که من به عنوان یک ایرانی غیر عرب با این پیش زمینه ی اطلاعاتی به زیارت قبرستان بقیع آمده ام خیلی خوشحال بود.

هنوز چند قدمی از درب ورودی قبرستان جدا نشده بودیم که یک زن و مرد (ظاهراً یمنی) وارد قبرستان شدند. یک مرتبه سر و صدا و فریاد وهابی های مامور امر به معروف مستقر در بقیع بلند شد که چرا زن وارد قبرستان شده؟ این کار حرام است و طبق دستور پیامبر، زن ها نباید وارد قبرستان شوند!!!... دوست سودانی ما که این صحنه را دید شروع کرد زیر لب دری بری گفتن به وهابی ها که این ها اصلاً آدم نیستند. معلوم نیست این احادیث را از کجایشان در می آورند! کی پیامبر چنین چیزی فرموده؟! این ها فرمایشات صریح پیامبر را که هیچ شکی در آن نیست کنار گذاشته اند و چسبیده اند به مسائلی که هزار اما و اگر در آن قرار دارد. به این مسائل خرد این چنین گیر می دهند ولی دستشان در دست صهیونیست هایی است که همه روزه خون مسلمانان بی گناه را می ریزند. و از این دست حرف ها.

این طور بود که باب صحبت باز شد. به او گفتم از "دار فور" چه خبر؟ (منطقه ای در جنوب سودان که به خاطر فراوانی نفتش آمریکایی ها دست از سرش بر نمی دارند) با خنده ای گفت: دیگر آمریکا آن آمریکای سابق نیست که کسی جرأت نکند اسمش را هم بیاورد. شما ایرانی ها شاخ آمریکا و اسرائیل را شکسته اید. شما آن ابهت پوشالی و تو خالی را به مردم نمایاندید. بعد ادامه داد که من همیشه می گویم ای کاش ذره ای از جرأت و مردانگی محمود نجاد (منظورش احمدی نژاد بود) را این حکام بی غیرت عرب داشتند.

چون هنوز مدت زیادی از جنگ سی و سه روزه اسرائیل و حزب الله نگذشته بود، بحث را به این سمت کشید و گفت: حزب الله افتخار مسلمین است. شما شیعیان حق ندارید حزب الله را منحصر به خودتان بدانید. حزب الله از آن اسلام است، سید حسن نصرالله یک رهبر تمام عیار اسلامی است که ما هم به او افتخار می کنیم. او ادامه می داد و من به موضع گیری های سران عرب در قبال حزب الله و جنگ سی و سه روزه می اندیشیدم که چه ناجوانمردانه برخورد کردند با این ماجرا. طی برخوردهایی که در این سفر با این فرد و افراد دیگری از کشورهای عربستان، فلسطین، سوریه و ... داشتم، این نتیجه برایم حاصل شد که جهان زر و زور و تبلیغات تنها توانسته است سران کشورهای اسلامی را بترساند و بخش زیادی از مردم مسلمان یکدلند.

بعد از رسیدن به انتهای قبرستان و در حال برگشت، با شک و تردید از من اجازه گرفت که سوالاتی پیرامون شیعه از من بپرسد. به سمت حرم نبوی در حرکت بودیم و من با مشاهده ی گنبد خضرا از حضرت خواستم آبرویم را نریزد و از او خواستم سوالاتش را بپرسد.

با اندکی تأنّی که نشان از تردید عمیقش در پرسش بود، گفت: من شنیده ام که شیعیان علی را پیامبر می دانند، و از این که جبرائیل به جای این که به علی نازل شود به محمد نازل شده است، او را لعن می کنند!!! خنده ام گرفت. این اتهام را قبلا و با شکلی دیگر در خصوص شیعیان شنیده بودم. مطمئنم که در این لحظه این پیامبر عظیم الشان بود که این جواب را در دهان من گذاشت. گفتم: این هم یکی از تهمت هایی است که همین وهابی ها به ما بسته اند. اساساً ما علی را به این خاطر قبول داریم که مورد تایید رسول الله بوده است. شما در طول تاریخ حیات پیامبر(ص) هیچ کسی را پیدا نمی کنی که به اندازه ی علی(ع) مورد تایید پیامبر باشد. اگر کسی هست بفرمایید تا من بدانم. شما در هر جای این مدینه، آنجایی که رد و نشانی ازپیامبر وجود دارد، محال است که نشانی از علی نیابی، از مسجد قبا که اولین مسجد اسلام است بگیرید تا منطقه ی خیبر و خندق و احد و ... هر جا رسول الله بوده، علی هم بوده و این افتخاری است که هیچ کس به جز علی(ع) آن را ندارد.

از این که بدون مقدمه این جواب را داده بودم، خیلی راضی به نظر می رسیدم. خندید و سخنانم را تایید کرد و ادامه داد: مطمئناً همین طور بوده است. چرا که اگر این طور نبود، پیامبر تنها دخترش را به او نمی داد و نسل رسول الله از او ادامه نمی یافت.

بعد گفت من از طریق شبکه های ماهواره ای دیده ام که در برخی از اوقات در شهرهای عراق مثل نجف و کربلا، شیعیان با شمشیر به خودشان می زنند و خون از بدنشان جاری می کنند. چرا چنین است؟ در حالی که این سوال ضد حالی بود که بعد از آن سوال و جواب قبلی پیش آمده بود، گفتم: اولا این ها همه ی شیعیان نیستند. اکثر شیعیان با این امر موافق نیستند و اگر آماری گرفته شود، کسانی که به این کار مبادرت می ورزند، درصد بسیار پایینی را به خود اختصاص می دهند. آن دسته ی اندک هم به خاطر مظالمی که به امام ما حسین(ع) توسط خاندان بنی امیه وارد شده این کار را انجام می دهند.

نمی دانم قانع شد یا نه، ولی ما دیگر به انتهای راه رسیده بودیم و باید از هم جدا می شدیم. اصرار داشت که آدرس مرا بگیرد و برایم از سودان دعوتنامه بفرستد ولی من قبول نکردم. با خداحافظی گرمی که انجام داد و با در آغوش گرفتن من، احساسات صمیمانه اش را به من نشان داد و رفت.

و من هنوز در فکرم که آیا توانستم تمثیل غلطی را که از شیعه در ذهنش ساخته بودند، بشکنم یا نه!

فحش نده!!!

 

فحش نده!

از دیشب دوباره شروع شد. پیامک پشت پیامک که همگی تقریبا یک مضمون دارند و آن هم این که سنی و شیعه با هم برادر نمی شوند! به وضوح می توان هم میزان درک فرستنده های این پیامک ها را فهمید و هم دست های پنهانی که این گونه می خواهند و از عواطف و احساسات پاک و البته بی پشتوانه ی فکری برخی از مردم سوء استفاده کرده و جامعه را رو به انشقاق و دوگانگی سوق دهند. آن هم نه فقط جامعه ی ایرانی، بلکه جامعه ی اسلامی را.

پیرمردی از نزدیکان تعریف می کرد که قریب شصت هفتاد سال قبل به سفر عتبات مشرف بوده. در زیارت مرقد شریف امامین عسکریین(علیهما السلام) در سامرا (که اکثریت قریب به اتفاق ساکنان این شهر را اهل سنت تشکیل می دهند) جریانی را شاهد بوده (یا شنیده) که یک روضه خوان هر از چندی می آمده در این حرم شریف و روضه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) می خوانده و مردم را به جان هم می انداخته است. از طرف یکی از علما فردی مامور می شود که در مورد این روضه خوان تحقیقی انجام دهد. بعد از بررسی های فراوان و یافتن واسطه های گوناگون، سر نخ به سفارت انگلستان در بغداد می رسد و مکشوف می گردد که حق الزحمه ی این روضه خوان را سفارت انگلیس پرداخت می کرده است.

خواهشاً کمی تحمل کنید تا مطلب به آخر برسد و از همین الان شروع نکنید به بالا و پایین کردن اموات بنده در گور! منظور حقیر این نیست که نعوذ بالله هر کس روضه خانم حضرت زهرا (سلام الله علیها) را می خواند از سفارت انگلیس پول می گیرد، بلکه منظور این است که انگلیسی هایی که متد استعماری شان "تفرقه بینداز و حکومت کن!" بوده است، از هر فرصتی برای ایجاد این شکاف خصوصا در ممالک اسلامی بهره گرفته اند. شاید آن روضه خوان خودش هم خبر نداشته که در خدمت چه کسانی است؟ ولی یقیناً این قدر به خاطر مبارکش زحمت خطور نمی داده که چرا یک نفر اصرار دارد هر از چندی در میان اهل سنت، این روضه خوانده شود! و چرا روضه ی امامین عسکریین(علیهما السلام) را از او نمی خواهند که آنجا حرم آنهاست! یا چرا از او نمی خواهند که از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) بخواند که مسقط الرأس مبارکش آنجاست! و چراهای دیگر...

البته ما بر سر اعتقادات خود که همان تشیع ناب علوی است، با هیچ کس معامله ای نداریم. برای ما امام بلافصل حضرت ختمی مرتبت (صل الله علیه و آله)، علی(علیه السلام) است و لاغیر. و برای این سخن دلایل بی شماری داریم که هر محکمه ی عادله ای را به نفع ما رقم خواهد زد. و اتفاقا همین مسئله است که بایستی ما را از سخنان لغو و حرکات توهین آمیز به دور دارد. کسانی از حربه ی فحش و ناسزا و سخنان لغو استفاده می کنند که چیزی در چنته ندارند. مانند دعوای کودکانه ای که یک طرف قدرتمندتر است و طرف دیگر چون زورش نمی رسد از زبانش به احسن وجه برای فحش باران طرف مقابل استفاده می کند، تا لااقل کمی دلش خنک شود.

نمونه ی یک شیعه ی علوی، علامه امینی(رحمه الله) است که در نزدیک به بیست جلد کتاب متقن و مستحکم الغدیرش، کلامی لغو و ناسزا یافت نمی گردد. چرا که او خود را شیعه ی کسی می داند که در جنگ صفین وقتی دید یکی از اصحاب به سمت سپاه معاویه ایستاده و فحاشی می کند، محکم در مقابلش ایستاد و با او برخورد کرد و بعد فرمود کسی که منطق دارد، فحش نمی دهد.

می خواهم مطلبم را با طرح چند سوال روشن از شما خواننده ی گرامی ادامه دهم:

1.      در این دنیای وانفسا، چه چیز بیشتر باعث شادی دل مبارک حضرت صدیقه مرضیه (سلام الله علیها) می گردد؟ این که جلساتی برای شادی ایشان تشکیل شود و زشت ترین الفاظ و قبیح ترین حرکات در آن اجرا گردد؟ یا این که یک نفر بیشتر به جمع کسانی بپیوندد که در شبانه روز چندین بار می خوانند: "اشهد ان علیا ولی الله"؟!

2.      اگر بخش دوم سوال قبل را به عنوان جواب بر گزیده اید که حق هم همین است، چه چیز مردم را به سمت تشیع سوق می دهد و در آنها جاذبه ی شیعه گری ایجاد می کند؟ فحش دادن به مقدسات ایشان یا یک گفتگوی منطقی و مستدل؟

طبعاً می پذیریم که توهین و فحاشی هیچ برگی را به افتخارات ما نمی افزاید جز این که باعث می شود عده ای که بدون مطالعه، مذهبی به جز شیعه را انتخاب کرده اند:

1.      نسبت به این مذهب حقه بدبین شوند.

2.      شائبه تکفیری ها در خصوص رافضی بودن شیعیان را به سادگی بپذیرند.

3.      همواره از شنیدن سخنان حق و استدلالات محکم تشیع فراری شوند.

4.      ...

و این همه همان خواست دشمنان اسلام است که اگر یک دستی و اتحاد در این دین آسمانی ایجاد شود، جایی برای عرض اندام آنها نخواهد بود.

من وقتی این صحبت ها را با برخی از کسانی که معتقدند جزو شیعیان دو آتشه هستند، مطرح می کردم، یکی از آن ها با این جمله دندان شکن جوابم را داد: " اگر اینها می خواستند راه حق را قبول کنند، تا به حال قبول کرده بودند. اینها را جز با لعن و ناسزا نباید تحویل گرفت!!..." و من هنوز حیرانم که این برادر مسلمان چگونه به این استدلال متقن رسیده است!؟ اگر این طور است این سیل گرایش به تشیع در جوامع غیر اسلامی و جوامع غیر شیعی چیست؟ آیا هر کسی که پدرش شیعه نبود و به همین دلیل شیعه نشد، دیگر راهی برایش نمی ماند؟

جواب این پرسش ها را خودتان خواهید داد، اما به عنوان حسن ختام این پست بد ندیدم کلام الهی را به عنوان شاهد بیاورم بلکه موثر افتد:

" و لا تسبّوا الّذین یدعون من دون الله فیسبّوا الله عدوا بغیر علم کذلک زیّنّا لکلّ امّة عملهم ثم الی ربّهم مرجعهم و ینبّئهم بما کانوا یعملون"

و (شما ای مومنان) به آنچه مشرکان غیر از خدا می خوانند دشنام ندهید تا مبادا آنها از روی ظلم و جهالت خدا را دشنام دهند. این چنین ما عمل هر قومی را در نظرشان زینت داده ایم، سپس بازگشت آنها به سوی پروردگارشان است و خدا آنان را به کردارشان آگاه می گرداند.

سوره مبارکه ی انعام آیه 108