کلیک کنید تا مصمم تر نفس بکشید!

عنوان این مطلب، عیناً عنوان مطلبی است که امروز در سایت جهان نیوز دیدم و لذت بردم. اگر شما هم مشتاقید، مطلب را در اینجا ببینید.

با تشکر از وبلاگ باروت!

تنفر و تمسخر!

«ممنون
یک مقدار خنده دار بود
شاید دل شما رو خنک کنه، ولی تنفر و به مسخره گرفتن چیزی رو درست نمیکنه»

متن بالا کامنتی است که دوست عزیزی به نام "محمد" ذیل مطلب قبلی وبلاگ گذاشته است. ابتدا می خواستم فقط نظر را تایید کنم و بگذرم ولی این کامنت و ایمیلی که امروز به من رسیده بود، من را مجبور کرد که این پست را بنگارم.

داستان ایمیل هم از این قرار بود که نوشته بود؛ این روزها مصادف با سالگرد خواهر زاده میرحسین موسوی است. که نگاه کردن به چشمان کودکان یتیمش دل سنگ را آب می کند و چنین و چنان. و شما هم این میل را به هر کس که می توانید ارسال کنید تا بلکه به دست قاتلین آن مرحوم برسد و لابد با خواندن این میل پدرشان دربیاید و چنین و چنان شود.

این دو اتفاق ساده من را خیلی به فکر فرو برد تا بیندیشم که چرا اینقدر امام علی علیه السلام در نامه ۳۱ نهچ البلاغه به فرزندش امام حسن علیه السلام سفارش می کند که تاریخ گذشتگان را بخوان و عبرت بگیر و عنوان می کند که چنان در تاریخ گذشتگان تعمق کرده ام که گویی یکی از آن ها بوده ام.

یکی از عبرت های تاریخی، القای فراموشی و انحراف افکار از وقایعی است که در وقوع آن هیچ شکی نیست ولی صلاح نیست که جامعه بدان بیندیشد.

گروهی که نام خود را جنبش سبز گذاشته اند از همان قماشند. می گویید نه با من همراه شوید:

کمی به عقب برگردیم. اوایل دهه ی شصت را می گویم. آن ها که همسن و سال منند که در آن زمان آغاز دهه ی دوم زندگی خود را سپری می کردند به خوبی یادشان هست و آن ها هم که جوان ترند زحمت زیادی برای درک آن زمان لازم نیست بکشند، همین که به آرشیو روزنامه ها سری بزنند کفایت می کند که گروهی که خود را مجاهدین خلق می نامیدند و به اصطلاح جامه ی جهاد در راه خلق را به تن کرده بودند، بیش از ۵۰۰۰ انسان را به فجیع ترین شکل به شهادت رساندند و نه تنها این کار را انکار نکردند، بلکه زمانی که به عنوان مزدور صدام؛ (این جانی ترین شکل انسان در قرن حاضر) استخدام شدند این اتفاق را به عنوان گزارش عملکرد و خوش خدمتی خود به بیگانگان باعث افتخار خود می دانستند.

حال همان قاتلین بالفطره، برای جنبش سبز سینه چاک می کنند و برای سرانش دل می سوزانند و اطلاعیه صادر می کنند و دریغ از یک ابراز تنفر از این سوی!

من از کشته شدن خواهر زاده میر حسین ناراحتم ولی مگر آن ۵۰۰۰ نفر، کودک یتیم نداشتند. گیریم که این بابا را جمهوری اسلامی کشته است، شما که دلتان برای کودکان یتیم می سوزد، چطور ۵۰۰۰ نفر را نادیده می گیرید و یک نفر را علم می کنید؟!

البته اگر می خواستم در مورد این قتل چیزی بنویسم حتما مفصلا در مورد این مختصر شرح می دادم که در هر قتلی، مظنون اصلی کسی است که از آن استفاده می برد. حال پیدا کنید پرتقال فروش را. و اصلا به ما چه که پدر و مادر آن مرحوم در بیمارستان جلوی آقای مهندس را گرفته بودند و فریاد می زدند که این ندانم کاری های تو بود که باعث کشته شدن فرزند ما شد. و راستی چرا آقای مهندس اینقدر که برای آن کشته های مجعول اغتشاشات مایه گذاشت و در مراسم ختمشان شرکت کرد و اطلاعیه صادر کرد و بعد معلوم شد که طرف زنده است، یک دهم آن را هم برای خواهرزاده ی خودش مایه نگذاشت که جنازه اش را هم دیده بود و مطمئن بود که دیگر زنده نمی شود!

بگذریم! داشتیم تاریخ را مرور می کردیم.

به یاد بیاورید نیمه اول سال ۸۸ را که اعوان و اذناب جنبش سبز چگونه منتخب مردم ایران را به سخره گرفته بودند و برایش تخم تنفر می کاشتند! اما ای کاش کار به مسخره کردن احمدی نژاد ختم می شد، که از او هم گذشت و از ولایت فقیه هم فراتر رفت تا جایی که نام مطهر سیدالشهداء علیه السلام را هم مصون نگذاشتند.

همینان که دم از مردم و برای مردم و ... می زنند چقدر مردم را مسخره کردند! هیچ کس آن روز که آقای مهندس موسوی در اولین نطق تبلیغی تلویزیونی اش گفت: مردم! من پول نفت در اختیار نداشتم که برای شما اتوبوس بگیرم تا به استقبالم بیایید، در دهان مبارکش نکوبید که این چه جفایی است که در حق مردم می کنی! یعنی مردم ما این قدر دور از جانشان نفهم و بی شعور و اتوبوس ندیده اند که هر وقت اتوبوس مجانی ببینند سوار می شوند و به استقبال کسی می روند هر چند آن کس را قبول نداشته باشند!

و از این دست استنادات اظهر من الشمس الی ماشاءالله است. ولی می خواهم به آن دوست عزیزم که خودش را محمد معرفی کرده بگویم عزیز دلم، من هم به اندازه ی شما و شاید بسیار بیشتر از شما به اوضاع مملکت انتقاد دارم ولی این دلیل نمی شود که با بیگانگانی که تاریخ یاد ندارد لحظه ای خواسته باشند سر به تن مملکت من باشد، روی هم بریزم و دست به دست شان دهم.

کسانی که در پست قبل به طنز نامی از آن ها برده شد، همگی کسانی هستند که دستشان از تماس با دستان بیگانگان ملوّث است، پس من حق دارم از آن ها متنفر باشم. حق دارم آن ها را مسخره کنم. اگر شما ببینی که «یکی بر سر شاخ بن می برید» به او نمی خندی و مسخره اش نمی کنی!

یا علی!