از جمله وقایعی که در هفته ی گذشته پشت سر گذاشتیم، نمایشگاه بین المللی کتاب تهران بود. طبق روال همه ساله و البته امسال به دلیل این که یک کارت اعتباری خرید کتاب هم هدیه گرفته بودم، با اشتیاق بیشتر به نمایشگاه رفتم. این اتفاق روز پنجشنبه رخ داد. نمایشگاه بی حساب شلوغ بود و خسته کننده. خصوصا وقتی در همان اولین غرفه متوجه شدم که کارت اعتباری ام سوخته و باید عوض شود. به هر حال حاصل چند ساعت گشت و گذار در نمایشگاه، خرید چند جلد کتاب شد که اتفاقا امسال کتاب ها به دردخورتر از سالهای قبل از کار در آمد.

طوفان دیگری در راه است

یکی از این کتاب ها، رمان «طوفان دیگری در راه است»، نوشته ی سید مهدی شجاعی بود. با آثار آقای شجاعی سالهاست آشنا و دم خورم و چون این آخرین کار ایشان بود، آن را خریدم. اما قلم سحر انگیز آقای شجاعی من را بر آن داشت تا طی ۲۴ ساعت تمام کتاب را بخوانم یا به تعبیر بهتر، ببلعم. سال ها بود اینچنین به یک کتاب گیر نداده بودم که هر چه زودتر تمامش کنم. توصیه می کنم اگر نخوانده اید، حتما آن را بخوانید.

کتاب دیگری که خریدم، «استاد عشق» نام داشت که داستان زندگی پروفسور سید محمود حسابی است و توسط فرزندشان دکتر ایرج به رشته ی تحریر در آمده است. در مورد این کتاب اگر عمری باقی بود، در یک پست مفصل مطلب خواهم نوشت. همین قدر بگویم که من با خواندن این کتاب واقعا از خودم شرمنده شدم.

در پایان این پست، مطلبی را که از ویکتورهوگو در اطراف نمایشگاه نوشته بودند برایتان نقل می کنم: «خوشبخت ترین انسان ها؛ کسانی هستند که به کتاب خوب دسترسی دارند و یا با کسانی دوست هستند که اهل کتابند.»

ایامتان کتاب باران باد.

یا علی!