داشتم تصاویر حرم امیرالمومنین رو از تو اینترنت تماشا می کردم که یه دفعه با دیدن این تصویر نمی دونم چرا اینقدر دلم گرفت.

نه این که چیز خاصی داشته باشه ولی من رو به یاد غروبای نجف انداخت. لحظه هایی که صدای قاری قرآن؛ اونم به سبک بغدادی و بدون رعایت تمام و کمال آداب و سنت های تجویدی از بلندگوهای ماذنه حرم قرآن می خونه و چه جانسوز هم می خونه. خدا رحمت کنه زن دایی ما رو که پنج شش ماه پیش همسفرمون بود تو زیارت عتبات. و وقتی برگشتیم چقدر به من اصرار می کرد که اگه دوباره رفتی حتما اون قرآن موقع غروب رو برای من ضبط کن و بیار. یادش به خیر دو سه ماه بیشتر زنده نبود و در عنفوان جوانی به خاطر سرطانی که گرفت بچه هاش رو یتیم گذاشت و رفت. ان شاء الله با امیرالمومنین و فاطمه زهرا محشور بشه.

چی داشتم می گفتم؟ آها داشتم براتون از غروبای نجف می گفتم. خصوصا اگه هوا از اون گرد و خاکای مخصوص عراق رو هم تو دلش داشته باشه. خیلی آدم دلش می گیره و تنها راه برای بیرون رفتن از این حس کشنده، پناه بردن به صحن باصفای علویه.

اصلا به نظر من نجف یه طوریه! نمی دونم چرا احساس می کنم نجف برای نام امیرالمومنین تنگه؟! این که می گن "آسمان رو زیر خاک پنهان کردن" رو آدم وقتی می فهمه که بره زیارت امیرالمومنین. تازه این حس رو افراد بی قابلیت و دور از معرفتی مث من دارن. نمی دونم اونایی که اون بالاها سیر می کنن هم همین حس و حال رو دارن یا نه؟

این شبا، شباییه که ما شیعه ها باید به یه جایی یا یه چیزی پناه ببریم تا دلمون قرص بشه. بعضیا به قرآن، بعضیا به مسجد، بعضیا به دعا، بعضیا به حرم، بعضیا به ... و بعضیا هم به همه اینها. خوش به حال اون بعضیای آخری.

من اما خیلی از قافیه پرتم. یعنی راستش رو بخوایید خیلی گیجم. دو سه روزه می خوام یه مطلب در مورد امیرالمومنین بنویسم. بارها و بارها تمام اجزائش رو تو ذهنم مرور کردم ولی شاید شما هم خنده تون بگیره اگه بگم نمی دونم باید از کجا شروع کنم. همه مطلب رو دارم الا اولش رو.

نمی دونم شاید هنوز وقتش نرسیده. شاید هنوز من لیاقتش رو پیدا نکردم و یا شاید خیلی شایدای دیگه که من ذهنم بهشون خطور نمی کنه.

اما از خدا پنهون نیست از شما هم نباشه که هر بار تو شروع اون مطلب گیر افتادم نا خود آگاه این اشعار حافظ بر لبم جاری شده:

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل نه عجب

مستحق بودم و این ها به زکاتم دادند

این همه شهد و شکر کز دهنم می ریزد

اجر صبری کزآن شاخه نباتم دادند

بعد هم هی تو ذهنم تکرار می شه، "شاخه نبات"، "شاخه نبات" ...

خلاصه نمی دونم این چه اتفاقیه که امسال گریبان من رو گرفته. اگه ازش جون سالم به در بردم خبرتون می کنم.

تو این شبا برای همه دعا کنیم، برای همه، برای همه، هیچ کس رو از قلم نندازیم. حتا دشمنا رو! برای اونا هم دعا کنیم.

یا علی!