سال گذشته در سالروز میلاد با سعادت امام مجتبی(علیه السلام) که بزمی شاعرانه از شعرای پیر و جوان در محضر رهبر معظم انقلاب برگزار می شود، شاعر جوانی شعری خواند که گویی تا عمق استخوان من فرو رفت و آنقدر عطش پیدا کردن شعرش در من زیاد شد که از هر کس که دیدم در باره اش سوال کردم. تا این که یکی از دوستان خوبم؛ آقای
امیر اکبرزاده که او نیز از شعرای جوان شهر من است و وبلاگ زیبایی هم دارد، و اتفاقا او هم در آن جمع شاعرانه حضور داشت، نام و نشان شعر و شاعر را پرسیدم و با کمال افتخار با خبر شدم که نامش
سیدحمیدرضا برقعی است و اتفاقا همشهری ماست. شعرش را گیر آوردم و بارها و بارها با خودم زمزمه کردم. "شاعر شکست خورده ی طوفان واژه هاست". چندی پیش این جوان رعنا را در مراسم جشن عقد امیرخان اکبرزاده زیارت کردم ولی توفیق هم کلامی حاصل نشد.
در یکی از روزهای خدا که در حال قدم زدن در خیابان ارم بودم و طبق وسواس همیشگی که کتابفروشی ها مرا به سوی خود جلب می کند، ـ البته نه که اینقدر کتابخوان باشم ولی نمی دانم چرا نمی توانم از مقابل قفسه ی کتابفروشی ها راحت عبور کنم ـ گویی کتابی صدایم کرد. نام کتاب این بود: "طوفان واژه ها" به سرعت آن را خریدم و ظرف کمتر از یک ساعت تمامی اشعارش را خواندم. پس از خواندن هر شعر آنقدر حس ترقص به من دست می داد که نمی گذاشت کتاب را زمین بگذارم، به همین روی تک تک اشعارش را خواندم و بدون اغراق باید بنویسم حالی که پس از خواندن این کتاب به من دست داد را می توانم با حال خوش پس از یک زیارت دلچسب مقایسه کنم. با این توضیح که هر یک از اشعار را می توان زیارتنامه ای جداگانه نام نهاد.
یکی دو روز قبل هم که برای کاری خدمت دوست و برادر بزرگوارم آقای سید مهدی حسینی (یکی دیگر از شاعران جوان شهر من که کم کم در حال در بر کردن کسوت استادی و پیشکسوتی این وادی است) رسیده بودم، از ایشان شنیدم کتاب مذکور به چاپ دوم رسیده است. خیلی خوشحال شدم. از همین جا به تمامی اهل ذوق و علاقمندان به خاندان عصمت خواندن این کتاب را اکیدا توصیه می کنم.
در پایان به عنوان حسن ختام این پست شعری را که آسید حمید برقعی به بانوی شهر آینه ها؛ حضرت معصومه(سلام الله علیها) تقدیم کرده، برایتان می آورم تا شما هم در این حس خلسه گونه ی من شریک شوید:

(تقدیم به بانوی شهر آینه ها حضرت معصومه س)
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر ایینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
مربع
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان
من هم دلیل حسرت افلاک می شوم
روزی که زیر پای شما خاک می شوم...